سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : شنبه 94/11/24
نظرات

بسم الله الرحمن الرحیم

 

اصلا آدم باید یک جاهایی داشته باشد در زندگی ، که وقتی حرف هایی دارد که نه میتواند نزند و نه می تواند سکوت کند، برود و آنجا فریاد بزند.

برود یک جایی و یک جوری داد بزند ، که هم خودش خالی بشود، هم گوش نا محرم صدایش را نشود!

هر چند دارم کم کم تکنولوژی گریز می شوم، اما خوشحالم که وبلاگ کم خواننده ای دارم و میتوانم اینجا داد بزنم و کمی سبک بشوم . . .

 

***

 

الان از آن حال هایی دارم که دوست دارم نصفه شبی بزنم زیر همه چیز

از همه جا استعفا بدهم

ترک تحصیل کنم ، دانشگاه عزیزمان را ببوسم و بگذارم کنار

آدمها !

 دلم میخواهد همه ی آدمها را از دلم بیرون کنم ،

در دلم را ببندم و صد قفله کنم بعد هم بگذارمش توی چمدان و لباس هایم را م بریزم رویش ،

بعد هم درش را ببندم و قفل کنم و بروم .

بروم یک جای دور ... خیلی دور

یک جایی که هیچ کس را نشناسم و دست هیچ آشنایی هم به من نرسد .

بروم و یک دفتر جدید برای زندگی ام باز کنم

بروم و تکلیف این زندگی معلق را مشخص کنم ...

بروم یک گوشه ، تمام شلوغی های ذهنم را ببارم ،

بروم تمام آشغال هایش را دفن کنم

و به جای همه ی دوست نداشتنی ها ، عشق و امید بکارم توی ذهن و دلم ...

بروم ، دوباره قسمت های خوب زندگی را مرور کنم

دوباره برای خودم شعر های خوب بخوانم

دوباره برای تو شعر بگویم

دوباره عاشق بشوم

دوباره زندگی کنم ...

*

می دانی ، این ها که گفتم ، از این جا نشات می گیرد که من هنوز کوچکم .

سر به سر دل من نگذار 

من هنوز نازک دلم 

هنوز زود گریه ام میگیرد  

هنوز گاهی اوقات  دلم میخواهد فرار کنم و 

توی آغوش تو پناه بگیرم ...

من ، هنوز تو را کم دارم

حالا به اندازه ی 19 سال و 9 ماه و 19 روز ...

من هیچ ؛ 

خودت از نبودنت خسته نشده ای ؟

 

***

 

پ.ن: من مثل همیشه یک عالمه حرف دارم 

که باید بروم و  ببارمشان ...

 

پ.ن2: برای هم دعا کنیم 

برای دل آقا بیشتر ...

 

پ.ن3: : یا مجیب المضطر 

 

"اللهم عجل لولیک الفرج "