سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : پنج شنبه 92/4/6
نظرات

 " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

من ایمان دارم به این که آدم اگر طلبیده شود ، هیچکس قادر نیست جلوی رفتنش را بگیرد...!

البته ، مگر دارد ! آن هم : پدر و مادر و عدم رضایتشان است...

.

.

.

میخواستم قبل از رفتن ، بیام و بنویسم که :

آی مردم...! هوایی های مشهد...! دلتنگ ها...! دل شکسته ها...!

دست نکشید از دعا برای طلبیده شدن...

آقــــا رو صدا بزنید...!

آی مردم...!

آقـــا به من جواب داد...!

آقـــا من رو طلبید...

به مراد ِ دلم رسیدم...

میخواستم بیام و همه رو  توی شادیم شریک کنم...

امـــا همه چیز خیلی زود اتفاق افتاد...

الآن هم دیر نیست...!


آی مردم...!

اینقدر آقـــا رو صدا بزنید و بهش ســــلام بدید ، که جوابتون رو بده...

آقــــــا خیلــــــی خیلــــــی بخشنده و بزرگوارن...

مطمئنم آقـــامون ، برای هرکدوم از ما ، بیشتر از یه معجزه کنار گذاشتن...

دست از دعـــا نکشید...

.

.

.

اذن دخول را میخوانم و سعی میکنم کلمات را با درک ادا کنم...

توی صحن راه می روم و زیر لب  می گویم :

" زائری بارانی ام آقا، به دادم می رسی...؟!

بی پناهم ، خسته ام ، تنها ... به دادم می رسی...؟! "

و بعد ترش می گویم :

" ای حرمت ملجاء درماندگان...

دور مران از در و راهم بده... "

همینطور شعرهای دیگران را با زبان خودم برای آقـــا واگویه می کنم و خودم را به ایوان طلا می رسانم...

از آقــــا تشکر می کنم و ملتمسین دعا را ردیف می کنم و تا آنجایی که حافظه ام یاری می دهد، برای آقـــا اسم  می برم...

به ضریح خیره می شوم و به آقـــا می گویم :

" خودتان که همه چیز را می دانید...! من چه بگویم...؟! "

.

.

.

قصد کرده بودم  دیگر بروم...

حتی دعای وداع را هم خوانده بودم...

داشتم به سمت بست نواب صفوی می رفتم ، که صدای اذان بلند شد و دلم را نگه داشت...

توی مشهد ، حرف باید حرف ِ دل باشد...!

می ایستم به نماز...  همردیفم هم یک خادم...

آفتاب خیلی سخاوتمندانه می تابد...!

سر به سجده که می گذارم ، پیشانی ام می سوزد...

نا خود آگاه ، یاد این روایت می افتم که :

" شیعیان گناهکار بخشوده خواهند شد ، امـــا...

بر پیشانی هایشان مهر هایی است که  هر کس آن را ببیند ،

آنها را باز خواهد شناخت..."

( البته : نقل به مضمون...)

.

.

.

به قول بـــابـــا :

کاش به جایی برسیم ، که وقتی میگیم : " السلام علیک یا علی بن موسی الرضا ... "

آقـــا خودشان بیایند و بگویند : " و علیکم السلام... "

.

.

.

آقـــا...!

انگار کنید من آهو هستم...!

مرا صید کنید...! شکارم کنید... اسیرم کنید...

امـــا ، رهایم مکنید ، که طاقت دوری شما سخت است...

.

.

.

باید دعـــا کنیم تا اجابت شود...

دعـــا ؛ برای ظهـــور کنیم...

کبوتر ِ حرم