سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : پنج شنبه 92/6/14
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

گاهی؛ دلم برای نداشته هایم تنگ می شود...!

برای چیزهایی که تجربه شان نکرده ام...

برای صداهایی که نشنیده ام...

برای دست هایی که نگرفته ام...

شعر هایی که نخوانده ام...

دلتنگ می شوم

به همین سادگی ؛

برای نداشته هایم...!

.

.

.

دلم میخواست :

کاش  جسم ِ " قیصر " هم ، مثل شعر هایش ، هنوز جان داشت و در میان ما بود...

تا من ، بعد از ظهر های 5 شنبه ام را اینگونه تلف نکنم...

دلم میخواست :

می نشستم سر کلاس ِ قیصر و گوشِ دلم را می سپردم بهشعرهایش...

دلم میخواست :

" دستور زبان ِ عشق " را بیاموزم...

 

دلم میخواست ؛ وقتی قیصر میخواند :

" دست ِ عشق از دامن ِ دل دور باد !

می توان آیا به دل دستور داد ؟ ..."

قبل از اینکه از بقیه ی شعرش رونمایی کند ،

بلند و بی اجازه بگویم :

" نه استاد ! نمی شود...!

هیچکس نمیتواند به دلش دستور بدهــــد...

این دل است که به همه دستور می دهــــد...

حتی به عقل...! "

و بعد قیصر به رویم لبخند می زد و زیر لب میگفت :

" تو هم مجنونی کوچک...! مجنون...! "

و ادامه ی شعرش را عوض می کرد  و با این مضمون ادامه می داد که :

" عشق مهمان است !

مهمان هم که حبیب خــــداست! ( حبیب یعنی محبوب ، یعنی دوست...)

خــــدا هم خودش گفته : تولی : یعنی دوست داشتن دوستان ِ خــــدا...

به حرف ِ خـــــدا هم که ان قلت نمی خورد...!

جای مهمان هم باید بهترین جا باشد...

بهترین جایی که انسان دارد هم ، دلش است...!

پس »

جای عشق ، توی دل ِ آدمهاست..

کسی نباید به دلش دستور بدهــــد...!

اصلا :

" دامن ِ دل ، لکه دار عشق باد...!

کِی توان آیا به دل دستور داد...؟! "

 

قیصر امین پور

 

 

کاش قیصر بود...

من هم بودم...

کلاس ِ عاشقی هم دایر بود...

تا شاید " دستور زبان ِ عشق " را یادم میداد ؛

ومن می دانستم چگونه ، با این عشق سخن بگویم ، که حرف هم را بفهمیم...!


پ.ن: من شاعر نیستم!

فکر هم نمی کنم حالا حالا ها شاعر بشوم...!

اما تک بیت بالا، جوشیده ی دل ِ من است...

 

" یا زینب "

" التمــــاس دعا "