سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : پنج شنبه 92/8/2
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

" الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیرالمومنین –علی علیه السلام -..."

الحمد لله...

الحمد لله...

الحمد لله...

الحمد لله که شیعه ایم و قلب هایمان ، جایگاه محمد و علی و آلشان...

الحمد لله که امروز ، عید ماست...

و الحمد لله که  حد اقل در ظاهر ، پیروی حق هستیم...


امیرالمونین


معجزه ، چیز عجیب و غریبی نیست...!

اتفاقا بر عکس!

هم مالوف است ، هم قریب...!

معجزه ، یعنی همین نفس کشیدن من و تو و بقیه...

معجزه یعنی همین دوست داشتن ها...


معجزه یعنی علی...

معجزه یعنی عشق...

اصلا ؛ معجزه یعنی همین که علی  و عشق ، هر دو با عین شروع می شوند و

عین ، یعنی چشم...!

و چشم ، مظهر بصیرت است و

بصیرت ، ابزار خدا شناسی است

و خدا شناسی ،  یعنی سعادت و کمال و

در یک کلمه ؛ یعنی  " لقاء الله " ...

 

رفیق !

به لحظه لحظه ی زندگیت فکر کن...!

نگذار تو مخاطب باشی برای :

" افلا یتفکرون...؟!

افلا تعقلون...؟!

و ..."

بگذار " اولی الالباب " صدایت بزنند و با محمل ، به " رضوان " ببرندت....

 

غدیر


 توی حیاط نشسته ایم که مریم با دیوان حافظ می آید...!

دیوان را می قاپم و تفال می زنم...

حافظ می گوید :

" زهی خجسته زمانی که یار باز آید

به کام غمزدگان غمگسار باز آید

به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم

بدان امید که آن شهسوار باز آید..."

میخندم...!

می گویم : " شهسوار دارد می آید...! توی راه است...! "

چشمان مریم کنجکاو می شود !

می پرسد : " شهسوار کیه ؟!"

میخواستم بهش بگویم که تو هم می شناسی اش !

اما ؛

یه چیزی ته دلم می گفت : " راز دار باش...!

حافظ اگه میخواست بگه که مستقیما می گفت " فلانی " تو راهه؛ برو به بقیه هم بگو...!"


" ... چه جور ها کشیدند بلبلان از دی

به بوی آن که دگر نو بهار باز آید..."

نو  بهار باز می آید...!

ولی کاش حافظ می گفت :

"دگر اردی بهشت"  مثلا...!

یا کلا مصراع آخر را یک جوری می سرود که تویش اردیبهشت گنجانده می شد...!

چون من و مریم هر چقدر سعی کردیم با احتساب تمام اختیارات ؛ مصراع را عوض کنیم ؛ خیلی خوب نمی شد...!

به هر حال ما  بهار را مجاز به علاقه ی کلیه از اردی بهشت می گیریم...!

درد واره


" اللهم عجل لولیک الفرج "


عاشقان ! لقاء الله عیدیتان...

التماس دعــــا

" یا علی "