سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : شنبه 92/7/27
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

من معتقدم راه ِ شهادت هنوز هم باز است...

و به نظرم شهادت ؛ فقط در میان معرکه اتفاق نمی افتد...!

شهادت ؛ برای هر کس و در هر زمان ، ممکن است اتفاق بیافتد...

و خوش به سعادت کسی که شهادت، زمانی روزی اش می شود که کمتر کسی به فکرِ شهیدشدن است و دوست دارد مرگش هم در راه خـــــدا باشد...

 

شهادت

 

و بیاندیش به وسعت ِ واژه ی شهادت...

که با عشق شروع می شود و به لقاء الله خاتمه می یابد...

و لقاء الله ؛ ابتدای راه است...

ابتدایی که آنرا انتهایی نیست...

 

 

و بیاندیش به شهید...

و تکرار کن زیر ِ لب که :

" شهید ؛ نظر می کند به وجه الله "

 

و بیاندیش به اهل ِ بیت (ع) و عشق اهلِ بیت...

که  منتهی می شود به شهادت...

 

و بیاندیش به محرمی که در راه است...

و فرصت ِ عاشقی ِ پیش ِ رو...

و تقدیری که نوشته خواهد شد...

 

ودعــــاکن...

دعـــا کن که در تقدیر همه مان ؛ شهادت نوشته شود...

 محرم

 

" سرویم و به طعنه خوردن عادت داریم

یاسیم و به باغبان ارادت داریم

شاید قدری عجیب باشد اما

در سینه ی خود شوق ِ شهادت داریم..."

 

"یا حسین "

التماس دعـــا "

 



نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : جمعه 92/7/19
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

روزهایی که هوا ابریست  ؛

مدام منتظرم کهباران ببارد...!

روزهایی کهخورشید ، می رود پشت ِ ابر ،

سایه را دوست تر میدارم...

هیچوقت در آرامش و خنکای سایه ؛ خورشید را آرزو نکردم...

شاید؛ چون خورشید را درک نکرده ام ...

 

به گمانم حکایت ِ امروزمان هم همین باشد...!

اما ؛

حواسمان باشد که  آرامشِ سایه ی دنیا ؛ موقتی است ...

و هر بارانی ، بالاخره بند خواهد آمد ،

و گرنه تبدیل به سیل خواهد شد...

چیزی که ماندنیست ؛

لذت ِ درک ِ ظهور و حضور ِ خورشیداست...

که هر چه بیشتر یتابد ، گرمتر و نورانی تر میکند...


 خورشید پشت ابر

 

لذت درک خورشید ،  نصیبتان...


" اللهم عجل لولیک الفرج..."


" التماس دعـــا "

 

 



نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : چهارشنبه 92/7/17
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

میان موجودات عالم ، به جز خـــــدا و من یشاء، هیچکس کامل و بی نقص نیست.

مخصوصا ما آدم های معمولی ، سراپا نقصیم...

و چه خوب خـــــدایی داریم ، که ستار العیوب است...

.

.

.

عزیزی خاطره تعریف می کرد :

" وقتیانقلاب پیروز شد ، جزو اولین کارهایی که انقلابیون کردند ، این بود که صدا و سیما را از تصرف ِ خاطیان خارج کردند .

آرم شیر خورشید ِ  شبکه ها را تغییر دادند و شروع کردند به ساخت ِ فیلم و سریال و سرود و ... مطابق با اصول ِ شرعی و اسلامی...

آن موقع فقط 2 تا شبکه داشتیم !

{با خنده } خدا بیامرزد پدر و مادر حداد عادل را ،  مجبور بودیم از صبح تا شب ، سرود های تکراری گوش کنیم و تصاویر ِ ادواری را ببینیم...!

اما از حق نگذریم ، خیلی زحمت کشیدند برای این صدا و سیما  ،که حاصلش شده این...

البته الان هم خیلی جای کار دارد....!

گاهی ؛  خیلی از معیار های اسلامی را فراموش می کند وصراط ِ مستقیمشان ، یه کمی کج می شود به سمت ِ ترویج ِ الگو های غلط ِ غربی و غیر غربی...! "

.

.

.

لبخند به لب ؛ غرق ِ تماشای طنزهای  قدیمی بودم...

حواسم به ساعت نبود...

از بیرون صدایاذان می آمد ؛ اما  صفحه ی جعبه ی جادویی ما اصلا صوت و تصویر ِ اذانرا نداشت...!

با خودم فکر کردم شاید اشتباه می شنوم...!

ساعت را نگاه کردم ، شبکه ها را عوض کردم ، در ِ بالکن را باز کردم...

نخیر...

اذان ِ مغرب ؛ به افق ِ تهران...

با خودم فکر می کنم  که این ، اصلا برای یک شبکه ی آزمایشی خوب نیست...!

آن هم شبکه ای که وابسته به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است...!

.

.

.

من شبکه ی نسیم رو دوست دارم!

مخصوصا از این حیث که با طنزهای قدیمیش ؛ خاطرات کهنه رو برام زنده می کنه و سرگرمیه سالمیه...

اما با عرض پوزش از همه ی مسئولین ِ زحمتکش و خلاق ِ صدا و سیما و بعد از عرض تشکر؛


 به نظر ِ من ، شبکه ای که نه آدم رو یاد ِ خدا بیاندازد ، نه یادی از خدا داشته باشد ؛

فاقد ارزش می باشد...!

صدا و سیما ی یک ملت ، علاوه بر این که تاثیر به سزایی در سبک زندگی و ارائه ی الگو دارد ؛

 نشان دهنده ی فرهنگ آن ملت هم هست...

این خیلی بد است که اذان را فراموش کنیم...

خیلی بد...

و بد تر از اون اینه که کسی حواسش نیست...

 

" لطفا رسیدگی بفرمائید..."

 

مسجد


و من الله توفیق...

"التماس دعا "

 

 



نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : جمعه 92/7/5
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

نمیدونم چرا هر دفعه که میخواستم شروع کنم به نوشتن ، یه اتفاقی می افتاد که مانع می شد...

دیشب عهــــد بستم که حتما ، فردا می نویسم...

 

دیشب خواب دیدم :

 چادردر دست دارم پله ها را به مقصد نماز خانه ی مدرسه پائین می روم ،

که همان جای همیشگی ؛خانم پرنیان را میبینم...

می ایستم و سلام و احوالپرسی می کنیم...

دارم می روم ، که دوباره صدایم می زند.

بر میگردم.

چند تا عکس نشانم می دهد و میگوید :

" اگه زحمتی نیست ، میخوام در باره ی اینا  بنویسی..."

عکس اول را یادم نمی آید...

عکس دوم : سید حسن نصرالله

عکس دوم و سوم و چهارم هم صحنه هایی از مقاومت و مبارزه ی مردم ِ سرزمین های اسلامی ، که هنوز گرفتار ِ جنگند...

 

یکی از عکس ها ، مثل ِ یک فیلم ، جلوی چشمانم جان می گیرد...

یک مرد ِ معلول که از لگن پا ندارد ، با دست هایش حرکت می کند و سنگ پرت می کند به سمت ِ دشمن...

پشت ِ سرش هم چند تا مرد و پسر ِ جوانِ دیگر ، سنگ بر می دارند و پرت می کنند و

با مشت های گره کرده ، فریاد ِ " الموت لاسرائیل ، الموت لامریکا "  سر می دهند...

من دیدم که یک عالمه سرباز ِ تفنگ به دست جلوی آنها گارد گرفته بودند و

دست هایشان آماده بود  برای شلیک ِ گلوله ی انتقام...

 

قلبم تند تر از همیشه می زد...

اولین بار بود که شاهــــد ِ یک تیراندازی ِ واقعی و خونین می شدم...

من  ماشه ی تفنگ ها را دیدم که ناگهان فشرده شد ؛

و همزمان ؛

صدای " الله اکبر " ِ اذان ِ صبح را...

خــــدا نخواست شاهـــد ِ یک کشتار ِ خونین باشم...

 

بعد ِ نماز ، روی سجاده نشسته بودم که ، صدای خانم پرنیان توی گوشم پیچید :

" اگه زحمتی نیست ، میخوام در باره ی اینا بنویسی..."

 

 

آمده ام که بنویسم...

از تمام آدم هایی کهدفاع کرده اند و در حال ِ دفاع هستند...

از تمام ِ رهبرانی که با توکل به خــــدا ؛ ناامیدی را از دلهای " حزب الله "  ریشه کن می کنند و

در دلهایشان گل ِ امید و پیروزی می کارند...

آمده ام بنویسم که هنوز هم  مبارزه ادامه دارد...

هنوز هم باید حواسمان باشد که در کدام راه قدم برمیداریم و در کدامین جبهه و علیه چه گروهی می جنگیم...

باید حواسمان باشد که " حزب الله " یعنی " گروه خــــدا " .

باید باصدای بلند و محکم و قاطع بگوئیم :

" من حزب اللهی هستم "       

و افتخار کنیم به حزب اللهی بودنمان...

این ما هستیم که باید ثابت کنیم نسل ِ سوم ِ انقلاب هم ، مانند نسل اول ، هنوز پر از شور و شوق و اراده است...

این ما هستیم که باید ثابت کنیم هنوز هم اگر جنگی در بگیرد ، میجنگیم و با توکل بر خـــدا ،  پیروز خواهیم بود...

این ما هستیم که باید ثابت کنیم : منتظران ِ واقعی هستیم...

این ما هستیم که باید خون هایی که برای امروز ِ ما ریخته شده را قدر بدانیم و به وظایفمان در قبالشان عمل کنیم...

این ما هستیم که آینده را می سازیم....

آینده ای که حکومت مهدی تشکیل می شود و همه جا صلح برقرار می شود...


 

آمده بودم از دفاع ِ مقدس ِ ایران بنویسم ،

اما یک خواب ، مسیر ِ نوشتنم را تغییر داد...

یک خواب ، بهم یادآوری کرد که  هنوز هم خیلی جا ها جنگ هست...

و هر جا جنگ باشد ، دفاع هم هست...

دفاعی هم که با هدف ِ رضایت ِ خـــدا و حفظ ِ دین و ناموس باشد ، دفاع ِ مقدس است...

در همین لحظه ای که ما در آرامشِ کاملنشسته ایم و خیره شده ایم به مانیتور ،

یک عده در جهان، در حال ِ دفاع ِ مقدس هستند ، در حال ِ جهـــاد...

 

باید خـــدا  را شاکر باشیم...

بابت ِ این آرامشی که در زندگی هایمان موج می زند...

بابت ِ امنیتی که داریم...

مسلمان بودنمان...

 داشتن ِ نعمت ِ ولایت...

بابت ِ تمام ِ پیروزی هایمان...

به خاطر ِ اینکه دوستمان دارد و اجازه داده دوستش داشته باشیم؛

باید او را شکر کنیم...


 و یادمان باشد :

خیلی از نعمت ها ، به قیمت ِ خون ِ شهــــدا حفظ شده...

و ما تا آخر ِ عمرمان ، مدیون آنها و خانواده هایشان هستیم...


 

حسن ختام همه برنامه هایمان کاش بشود

تکرار ِ ذکر ِ  " اللهم عجل لولیک الفرج "

 

یا علی

التماس ِ دعــــا خوبان ِ خـــدا...