سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : جمعه 92/1/30
نظرات

 " بسم رب المهدی "

 

دلم گرفته بود و کمی عصبی بودم...

نمیدانستم چگونه می شود یک آدم سرکش و یاغی را، رام کرد...!

انگار خدا میخواست، کمی نشانم بدهد که چرا سید علی  اینقدر روی " بصیرت " تاکید دارد...

انگار میخواست نشانم بدهد بی بصیرت یعنی چه... غافل و جاهل یعنی چه...

اینقدر ناراحت و عصبانی شده بودم که ، دلم میخواست، همین الآن امام زمان ظهور کند و تمام بی بصیرت ها را از میان بردارد...

تا به این خواسته ام فکر کردم، دلم لرزید...

صادقانه بگویم، ترسیدم... خیلی زیاد ترسیدم...

با خودم گفتم: از کجا معلوم من هم جزء همین بی بصیرت ها نباشم...؟!

حرفم را پس گرفتم...!

توی دلم زمزمه کردم : مهدی جانم... ببخشید...

دوباره احساس کردم خدا می خواهد غربت صاحب الزمانم را نشانم بدهد...

و چقدر تلخ است  صاحب زمان باشی و غریب باشی... 313 یار قابل نداشته باشی...

ما که منتظر نیستیم... منتظر نماییم... ما هنوز معنی واقعی انتظار را نفهمیده ایم...

هنوز مهدی را نشناخته ایم...

منتظر، ما نیستیم... منتظر، مهدی است...

او منتظر است که ما منتظر شویم، تا بیاید...

او 313 یار را از لحاظ کیفیت جدا می کند... نه از لحاظ کمیت...

 شیعیان...! مهدی غریب است...

صدای  " هل من ناصر ینصرنی "  اش را نمی شنوید...؟!

آقا جان...! حق داری نیایی...

ما را ببخش... خودت دستمان را بگیر و از نو تربیتمان کن...

ما را بشکن و از نو بساز... آنطور که میخواهی بساز... آنطور که باید باشیم بساز...

مهدی جان...! شرمنده ام...

یا صاحب الزمان

برای خودم معنی می کنم نوشته ی کوچک زیر عکس را ...

به انتظار ایستادن، یعنی منتظر واقعی بودن...

یعنی ایستاده باشی که تا آقا در را کوبید، بروی و در را باز کنی و ایمان داشته باشی اوست که پشت در منتظر است تا در به رویش وا کنی...




نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : پنج شنبه 92/1/29
نظرات

"یا بصیر "

 

سید علی ،  با وجود تمام مشغله هایش، شهدا و خانواده شان را فراموش نکرده و نمی کند...

هنوز هم هوای والدین همرزمان شهیدش را دارد...

ما چطور...؟!

فکر می کنم :  گاهی یادمان می رود چه کسانی دسته گل  هایشان را تقدیم کردند، تا امروز ، ما شکفته شویم...

خجالت میکشم از این که اینقدر غافلم... از اینکه تا به حال به آنهایی که جوانهاشان را  برای آرامش امروز من فدا کرده اند ، فکر نکرده بودم...

به تنهایی هایشان...به بیماری هایشان... به بی عصا بودنشان...

و چقدر افتخار می کنم به اینکه آقای من، به جای همه ی ما، به عیادت آنها می رود...

به جای همه ی ما آنها را می بوسد و به جای همه ی ما برایشان " یا من اسمه دوا و ذکره شفا " میخواند...

و به جای همه ی ما ، به فکر کسانی هست، که ما به فکرشان نیستیم...

عیادت آقا از والدین شهدا

 من با تمام وجودم می نویسم : " اللـهم احفظ قاعدنا الامـام سید علی خامنه ای..."



نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : دوشنبه 92/1/26
نظرات

 

  " به نام خداوند رحمان "


باران که می بارد، بی تاب می شوم... بی قرار می شوم... سرجایم بند نمی شوم...

میخواهم هر جور شده خودم را به زیر سقف آسمان برسانم و آسمان را در آغوش بکشم...

درست مثل مادری که تحمل دوری از کودک گریانش را ندارد...!

میخواهم آسمان را بغل کنم ...

میخواهم بگذارم روی شانه هایم اشک بریزد...

اصلا، میخواهم  اینقدر در آغوشم نگهش دارم تا آرام شود... صاف شود... آفتابی شود...

و رنگین کمان لبخندش را نشانم بدهد...!

من، عاشق بارانم...!

رنگین کمان




نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : یکشنبه 92/1/25
نظرات

 

 

آسمان را با فکر صدیقه ی شهیده می نگرم...

با این فکر که الان مهربان دخت پیامبر در چه حال است...

باران می بارد...شدید تر از همیشه...

باران با بهانه و بی ترانه...

این باران، باران بهاری نیست...!

اشک آسمان است برای شهادت مظلومانه ی دخت پیامبر...

این را از شدت بارش هم میتوان فهمید...

نمیدانم...! شاید هم اشک شوق آسمان باشد...!

شوق آسمان، از اینکه برترین بانوی دو عالم، از زمین، عروج کرده به آسمان...

شهادت حضرت فاطمه(س)




نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : سه شنبه 92/1/20
نظرات

" بسم رب الشهدا و الصدیقین "


فکه، برای تو محل عروج بود و فکه برای من، محل خروج...

 خروج از گناه...خروج از آلودگی... خروج از خود پرستی و دنیا پرستی...

فکه برای تو زمین نبود، تجسم بهشت بود و وصال یار...

فکه برای من، زمین نبود، تجسم آسمان بود.... تجسم خوبی ها... تجسم بهشتی ها و ...

حضور تو در فکه، برایت شهادت داشت و برای من ، سعادت...

فکه این روزها دور از تو است و من این روزها دورم از فکه...

میدانی...! برای این جمله ات که می گویی:

" به آسمان که رسیدند، گفتند : زمین چقدر حقیر است آی خاکی ها... "

یک جواب کنار گذاشته ام:

" زمین از همین پایین هم حقیر است ، ای آسمانی... "

آی آسمانی ها... ز مین بدون  شما حقیراست... هم حقیر است، هم فقیر...

خود ما خاکی ها هم نمی دانیم  به چه چیز این زمین دل بسته ایم که اینقدر از آسمان دورمان کرده...

آی آسمانی ها...! ما خاکی های به گل نشسته، دلتنگتانیم...

دلتنگ بوی ناب اخلاص تان ، بوی تربت لباس هایتان ، بوی عطر بهشتی تان...

 دلتنگ لبخند های محمدی تان...شجاعت های حیدری تان... صبوری های حسنی ... غیرت حسینی و عباسی تان...

دلتنگیم... خیلی دلتنگ...

آی آسمانی... دستم را بگیر... دستم را بگیر و از مرداب سرد و کشنده ی دنیا نجاتم بده...

محتاج دستهایت هستم... محتاج نگاهت... محتاج لبخندت که بوی گل محمدی می دهد...

سید آسمانی... حالا که اینقدر به خدا نزدیکی، سفارش ما را هم بکن...

دعایمان کن سید...  دعا کن ما هم مثل تو لایق شویم...عاشق شویم...آسمانی شویم...

کاش روزی برسد که ما هم همقدم با شما آسمانی ها، مسیر رسیدن به نور را طی کنیم...

سید جان...! شهادت مبارک...

در آغوش معشوق، یادی هم از ما دلشکسته های خاکی بکن ،  که بس آرزومند دیدار و وصالیم...

( تقدیم به سید شهیدان اهل قلم... به امید گوشه چشمی...)

 سید مرتضی آوینی