سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : سه شنبه 92/5/1
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

دلتنگی ، شاید یک چشمه از احساسات خــــدا باشد...

حسی که عجیب ، عجین شده با حال و هوای این روزهایم...

.

.

.

دیروز ، خیلی تشنه شده بودم...

تشنه و بی طاقت...

لحظه شماری می کردم برای شنیدن صدای اذان...

برای لحظه ی افطار... برای نوشیدن آب...

چقدر سخت بود ننوشیدن آب ، در حالیکه مشت هایم لبریز از آب بودند...

چقدر نمــــاز خواندن با لب تشنه سخت بود...

چقدر سخت بود تجربه ی  راه رفتن زیر آفتاب ِ ظهر ِ  تشنگی...

اما ؛

چقـــــدر ، شیرین و لذتبخش بود ، تحمل این همه سختی ، به عشق ِ یک نیم نگاه حضرت حق...!

 کم کم ، شاید بفهمم چرا حضرت زینب ، آن همه سختی را ، زیبایی تفسیر کرد...

کاش بفهمیم... لایق درکش شویم...

و چقدر لحظه ی اذان و افطار ، خجالت کشیدم ، از آقــــایی که می دانم همیشه نگاهم می کند ...

آقـــایی که همه ی احوالاتم را می داند ، بی آنکه لب به شرح احوالم باز کنم...

آقـــایی که دستم را ، دلم را ، افکارم را ، می خواند و می داند...

آقــــایی که ، یه گمانم ؛ دلش تنگ است...

و غیر از خـــدا ،  هیچ کس را ندارد...

الهی و ربی ، من لی غیرک

.

.

.

دلم تنگ است برای میهمانی 4 سال پیش ، که میزبان شدم، در جایی که خودم مهمان بودم...!

 زمان ، چقـــدر زود می گذرد...

کاش دوباره ، قسمتم بشود ، مهمانی 4 سالِ  پیش ِ  امامزاده علی اکبر...

.

.

.

خـــــــــدا ، خیلی دوستم دارد...

میـــــدانم...!

پز نمی دهم...! اغراق هم نمی کنم...!

خـــــدا ، همه ی بنده هایش را خیلی دوست دارد...

اما ، حال و هوای این روزها ، بیشتر به یادم می آورد که خـــدا ی بزرگ و مهربان و بخشنده ام ، مدام نگاهم می کند و چشم از تماشای من بر نمی دارد...

خوشبختی را ، این روزها، در اوج ِ دلتنگی ها، خوب تر از همیشه حس می کنم...

.

.

.

خــــــــــــــدایا...!

چه خوب نمک گیر می کنی ما بنده های گناهکار را ، با محبت های بی دریغ و بخشش های بی اندازه ات...

امید که بتوانیم ، ذره ای بندگی کنیم برایت...

امید که ببخشی ما را ، به حق این ماه ، و نان و نمکی که از سفره ی مهربانی ات خورده ایم...


وای اگر بگذرد این ماه و نبخشی ما را...

 

" یا علی "