سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : جمعه 92/7/5
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

نمیدونم چرا هر دفعه که میخواستم شروع کنم به نوشتن ، یه اتفاقی می افتاد که مانع می شد...

دیشب عهــــد بستم که حتما ، فردا می نویسم...

 

دیشب خواب دیدم :

 چادردر دست دارم پله ها را به مقصد نماز خانه ی مدرسه پائین می روم ،

که همان جای همیشگی ؛خانم پرنیان را میبینم...

می ایستم و سلام و احوالپرسی می کنیم...

دارم می روم ، که دوباره صدایم می زند.

بر میگردم.

چند تا عکس نشانم می دهد و میگوید :

" اگه زحمتی نیست ، میخوام در باره ی اینا  بنویسی..."

عکس اول را یادم نمی آید...

عکس دوم : سید حسن نصرالله

عکس دوم و سوم و چهارم هم صحنه هایی از مقاومت و مبارزه ی مردم ِ سرزمین های اسلامی ، که هنوز گرفتار ِ جنگند...

 

یکی از عکس ها ، مثل ِ یک فیلم ، جلوی چشمانم جان می گیرد...

یک مرد ِ معلول که از لگن پا ندارد ، با دست هایش حرکت می کند و سنگ پرت می کند به سمت ِ دشمن...

پشت ِ سرش هم چند تا مرد و پسر ِ جوانِ دیگر ، سنگ بر می دارند و پرت می کنند و

با مشت های گره کرده ، فریاد ِ " الموت لاسرائیل ، الموت لامریکا "  سر می دهند...

من دیدم که یک عالمه سرباز ِ تفنگ به دست جلوی آنها گارد گرفته بودند و

دست هایشان آماده بود  برای شلیک ِ گلوله ی انتقام...

 

قلبم تند تر از همیشه می زد...

اولین بار بود که شاهــــد ِ یک تیراندازی ِ واقعی و خونین می شدم...

من  ماشه ی تفنگ ها را دیدم که ناگهان فشرده شد ؛

و همزمان ؛

صدای " الله اکبر " ِ اذان ِ صبح را...

خــــدا نخواست شاهـــد ِ یک کشتار ِ خونین باشم...

 

بعد ِ نماز ، روی سجاده نشسته بودم که ، صدای خانم پرنیان توی گوشم پیچید :

" اگه زحمتی نیست ، میخوام در باره ی اینا بنویسی..."

 

 

آمده ام که بنویسم...

از تمام آدم هایی کهدفاع کرده اند و در حال ِ دفاع هستند...

از تمام ِ رهبرانی که با توکل به خــــدا ؛ ناامیدی را از دلهای " حزب الله "  ریشه کن می کنند و

در دلهایشان گل ِ امید و پیروزی می کارند...

آمده ام بنویسم که هنوز هم  مبارزه ادامه دارد...

هنوز هم باید حواسمان باشد که در کدام راه قدم برمیداریم و در کدامین جبهه و علیه چه گروهی می جنگیم...

باید حواسمان باشد که " حزب الله " یعنی " گروه خــــدا " .

باید باصدای بلند و محکم و قاطع بگوئیم :

" من حزب اللهی هستم "       

و افتخار کنیم به حزب اللهی بودنمان...

این ما هستیم که باید ثابت کنیم نسل ِ سوم ِ انقلاب هم ، مانند نسل اول ، هنوز پر از شور و شوق و اراده است...

این ما هستیم که باید ثابت کنیم هنوز هم اگر جنگی در بگیرد ، میجنگیم و با توکل بر خـــدا ،  پیروز خواهیم بود...

این ما هستیم که باید ثابت کنیم : منتظران ِ واقعی هستیم...

این ما هستیم که باید خون هایی که برای امروز ِ ما ریخته شده را قدر بدانیم و به وظایفمان در قبالشان عمل کنیم...

این ما هستیم که آینده را می سازیم....

آینده ای که حکومت مهدی تشکیل می شود و همه جا صلح برقرار می شود...


 

آمده بودم از دفاع ِ مقدس ِ ایران بنویسم ،

اما یک خواب ، مسیر ِ نوشتنم را تغییر داد...

یک خواب ، بهم یادآوری کرد که  هنوز هم خیلی جا ها جنگ هست...

و هر جا جنگ باشد ، دفاع هم هست...

دفاعی هم که با هدف ِ رضایت ِ خـــدا و حفظ ِ دین و ناموس باشد ، دفاع ِ مقدس است...

در همین لحظه ای که ما در آرامشِ کاملنشسته ایم و خیره شده ایم به مانیتور ،

یک عده در جهان، در حال ِ دفاع ِ مقدس هستند ، در حال ِ جهـــاد...

 

باید خـــدا  را شاکر باشیم...

بابت ِ این آرامشی که در زندگی هایمان موج می زند...

بابت ِ امنیتی که داریم...

مسلمان بودنمان...

 داشتن ِ نعمت ِ ولایت...

بابت ِ تمام ِ پیروزی هایمان...

به خاطر ِ اینکه دوستمان دارد و اجازه داده دوستش داشته باشیم؛

باید او را شکر کنیم...


 و یادمان باشد :

خیلی از نعمت ها ، به قیمت ِ خون ِ شهــــدا حفظ شده...

و ما تا آخر ِ عمرمان ، مدیون آنها و خانواده هایشان هستیم...


 

حسن ختام همه برنامه هایمان کاش بشود

تکرار ِ ذکر ِ  " اللهم عجل لولیک الفرج "

 

یا علی

التماس ِ دعــــا خوبان ِ خـــدا...