سفارش تبلیغ
صبا ویژن
   
 
نویسنده : منصوره فارسی
تاریخ : پنج شنبه 93/11/16
نظرات

  " بسم الله الرحمن الرحیم "

 

این روزها گرفتار حال عجیبی شده ام !

احساس می کنم  مغزم از هرچه باید، خالی است !

حس می کنم تا الان هیچ کاری نکرده ام !

مدام به کتاب هایم خیره می شوم و با خودم فکر می کنم یعنی این همه کتابی که تا حالا خواندم بیهوده بوده ؟

بعد خودم را دلداری می دهم که :

 " نه ! تو فقط کوچک تر از آن بودی که قوه ی تشخیصت کار کند و اولویت بندی عاقلانه و عاشقانه داشته باشی ! "

بعد دوباره " قرآن و نهج البلاغه و صحیفه ی سجادیه " را یک طرف می نویسم و توی ذهنم به همین ترتیب تیکت میزنم : " اولویت اول "

 


توی مترو ایستاده ام یک گوشه و سعی می کنم  توی قرآنم غرق بشوم !

اول متن عربی،بعد معنی .

همینطور میخوانم و میخوانم و میخوانم...

حواسم خیلی به اطرافم نیست،

خانم بغلی ام دستش را میگذارد روی شانه ام و می گوید :

" میتونم یه خواهش بکنم ازت ؟"

لبخند میزنم و میگویم : " حتما ! "

و بعد متوجه صورت زیبای پر آرایش و حلقه ی کنار بینی اش می شوم !

می گوید :

" برای مامان من دعا کن ! الان بیمارستانه...

اسمش  شهلا  ست... "

مطمئنش می کنم که  حتما دعا خواهم کرد...

و به قرآن توی دستم نگاه می کنم و به نویسنده اش فکر می کنم...

 

خدا جانم !

این جا  برای از   "تـــــو " نوشتن ، هوا کم است

دنیـــا برای از  "تـــــو" نوشتن، مرا کم است...



انس با خدا 

 

پ.ن : 

عده ی زیادی از بندگان خدا محتاج دعاهای نزدیک به استجابت  شما هستند.

دریغ مدارید...

بنده ی حقیر را هم از دعای خیر فراموش نکنید...


یــــا علی خوبان خــــدا