امشب ، دلم بیشتر از همیشه هوای جنوب را کرده...
هوای نفس کشیدن زیر آسمان پر ستاره ی میشداغ...
هوای پرواز کردن در اتاق شهید صیاد...
هوای راه رفتن در رمل و حرف زدن با شهید آوینی...
هوای نشستن روی خاک طلائیه و فکر کردن به مسئولیت هایمان در برابر این خون هایی که ریخته شده...
هوای رزم شب و نماز جماعت های باصفای آنجا را دارد...
هوای لمس حضور شهید برونسی و دیگر شهدا...
هوای گریه های صادقانه و عاشقانه و واقعی...
هوای جمله ی " فاخلع نعلیک..." وقدم نهادن پاهای برهنه بر روی خاک های مقدس ...
دلـــــم هوای شلمچه را کرده...
___________________________
شلمچه ، اول جزئی از کربلا بوده و هر دو جزئی از آسمان...
ولی بعد ترها که رابطه ی عرب و عجم شکرآب شد ، شلمچه از کربلا جدا شد ، تا در آینده، عجم هایی که هوای زیارت ارباب و بوئیدن تربت به سرشان میزند و هنوز برایشان مقدر نشده که مشرف شوند ؛ بروند شلمچه و حال کربلائی داشته باشند...
شلمچه یک تکه ازبهشت است... مثل کربلا...
شهدا هم ، همگی بهشتی هستند...
من اما...
فعلا ؛ فقط یک اردیبهشتی ام...
" اللـــــهم ارزقنی شهادت... "