بسم الله الرحمن الرحیم
اصلا آدم باید یک جاهایی داشته باشد در زندگی ، که وقتی حرف هایی دارد که نه میتواند نزند و نه می تواند سکوت کند، برود و آنجا فریاد بزند.
برود یک جایی و یک جوری داد بزند ، که هم خودش خالی بشود، هم گوش نا محرم صدایش را نشود!
هر چند دارم کم کم تکنولوژی گریز می شوم، اما خوشحالم که وبلاگ کم خواننده ای دارم و میتوانم اینجا داد بزنم و کمی سبک بشوم . . .
***
الان از آن حال هایی دارم که دوست دارم نصفه شبی بزنم زیر همه چیز
از همه جا استعفا بدهم
ترک تحصیل کنم ، دانشگاه عزیزمان را ببوسم و بگذارم کنار
آدمها !
دلم میخواهد همه ی آدمها را از دلم بیرون کنم ،
در دلم را ببندم و صد قفله کنم بعد هم بگذارمش توی چمدان و لباس هایم را م بریزم رویش ،
بعد هم درش را ببندم و قفل کنم و بروم .
بروم یک جای دور ... خیلی دور
یک جایی که هیچ کس را نشناسم و دست هیچ آشنایی هم به من نرسد .
بروم و یک دفتر جدید برای زندگی ام باز کنم
بروم و تکلیف این زندگی معلق را مشخص کنم ...
بروم یک گوشه ، تمام شلوغی های ذهنم را ببارم ،
بروم تمام آشغال هایش را دفن کنم
و به جای همه ی دوست نداشتنی ها ، عشق و امید بکارم توی ذهن و دلم ...
بروم ، دوباره قسمت های خوب زندگی را مرور کنم
دوباره برای خودم شعر های خوب بخوانم
دوباره برای تو شعر بگویم
دوباره عاشق بشوم
دوباره زندگی کنم ...
*
می دانی ، این ها که گفتم ، از این جا نشات می گیرد که من هنوز کوچکم .
سر به سر دل من نگذار
من هنوز نازک دلم
هنوز زود گریه ام میگیرد
هنوز گاهی اوقات دلم میخواهد فرار کنم و
توی آغوش تو پناه بگیرم ...
من ، هنوز تو را کم دارم
حالا به اندازه ی 19 سال و 9 ماه و 19 روز ...
من هیچ ؛
خودت از نبودنت خسته نشده ای ؟
***
پ.ن: من مثل همیشه یک عالمه حرف دارم
که باید بروم و ببارمشان ...
پ.ن2: برای هم دعا کنیم
برای دل آقا بیشتر ...
پ.ن3: : یا مجیب المضطر
"اللهم عجل لولیک الفرج "